سراغ دل نخواهی از من دیوانه پرسیدن


قیامت دارد از سیلاب راه خانه پرسیدن

برون افتاده ای از پردهٔ ناموس یکتایی


نمی باید ز شاخ و برگ رمز دانه پرسیدن

محبت هر خسی را مورد الفت نمی خواهد


به زلف یار نتوان جای دل از شانه پرسیدن

نفس تا می تپد لبیک و ناقوسی ست در سازش


دلی داریم چند از کعبه و بتخانه پرسیدن

چراغی را که پیش از صبحدم بردند ازین محفل


سراغش باید از خاکستر پروانه پرسیدن

به سر خاکی فشان و گنج استغنا تماشا کن


ز مجنون چند خواهی عشرت ویرانه پرسیدن

چراغی از قدح بردار و هر جانب که خواهی رو


نمی خواهد طریق لغزش مستانه پرسیدن

به ذوق حرف و صوت پوچ خلقی رفته است از خود


دماغ خوابناکان باید از افسانه پرسیدن

خمار ناتمامی دور چندین ما و من دارد


چو پر شد هیچ نتوان از لب پیمانه پرسیدن

معارف باکه می گویی حقایق ازکه می پرسی


که گفتن هاست بر نامحرم و بیگانه پرسیدن

زبان شرم اگر باشد به کام خامشی بیدل


جواب مدعایت می دهد از ما نه پرسیدن